صفحه شخصی مژگان فدایی   
 
نام و نام خانوادگی: مژگان فدایی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمران
تاریخ عضویت:  1389/11/30
 روزنوشت ها    
 

 داستان عاشقانه ی یک شعر بخش عمومی

12


داستان عاشقانه ی یک شعر
این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم


شعری زیبا از مهرداد اوستا :

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.


مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....

دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 11:44  
 نظرات    
 
بهاره میرزاده 09:23 سه شنبه 17 اسفند 1389
3
 بهاره میرزاده
ممنون .خیلی جالب و البته غم انگیز بود.
سید علی رضوی خسروشاهی 09:18 یکشنبه 22 اسفند 1389
3
 سید علی  رضوی خسروشاهی
جالب بود! ولی مگر شاه چند تا زن داشت؟
رضا مهیاری 11:08 سه شنبه 23 فروردین 1390
5
 رضا مهیاری
خب که چی
جواد دلیری راد 14:36 سه شنبه 23 فروردین 1390
6
 جواد دلیری راد
ممنون
جواد دلیری راد 14:36 سه شنبه 23 فروردین 1390
6
 جواد دلیری راد
ممنون
م. مستاجران 08:33 دوشنبه 21 آذر 1390
0
 م. مستاجران
داستان جالبی بود .