صفحه شخصی مژگان فدایی   
 
نام و نام خانوادگی: مژگان فدایی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمران
تاریخ عضویت:  1389/11/30
 روزنوشت ها    
 

 انتخاب عنوان باشما بخش عمومی

10

در داستانهای قدیمی آورده اند که، روزی خداوند فرشته ای از فرشتگان بارگاه خویش را به زمین فرستاد و گفت در هر قاره ای، یکی از بندگان را بیاب و هر آنچه میخواهد مستجاب کن.



فرشته نخست بار بر کالیفرنیای آمریکا فرود آمد. مردی را دید که در خیابان قدم میزند. گفت ای مرد، حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟ مرد گفت: خانه ای بزرگ میخواهم. ماشینی بسیار بزرگ و مقدار زیادی پول. آنقدر که هر چه خرج کنم به پایان نرسد...

خواسته مرد مستجاب شد.

فرشته بر سر اروپا چرخی زد و بر روی پاریس فرود آمد. زنی را پیدا کرد. آرزوی زن را پرسید. زن گفت: مردی میخواهم زیبا رو. و لباسی که هیچ زنی تا کنون نپوشیده باشد. و عطری که هیچ انسانی تا کنون نبوییده باشد...

خواسته زن مستجاب شد.

فرشته به قاره آسیا روان شد و از قضا در میانه یکی از کویرهای ایران فرود آمد. مردی را دید نشسته در کپر خود. تنها و بی کس. پرسید: ای مرد چه میخواهی از من؟

مرد گفت: آرزویی ندارم. من به آنچه دارم راضیم.

فرشته به حال او غصه خورد. ساعتی آنجا ماند و دوباره پرسید: مرد! آرزویی بکن! مرد گفت: راضیم و چیزی نمیخواهم. هر چه فکر میکنم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد.

فرشته ناامیدانه پرگشود. اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر کن!

فرشته خوشحال شد و گفت: آرزویی به خاطرت آمد؟ گفت: بله! کمی آن طرف تر، پیرمردی دیگر است که در کپر خود نشسته و یک بز هم دارد. برای من سخت است که او بز داشته باشد و من نداشته باشم، سر راهت آن بز راخفه کن!!!!!!!

چهارشنبه 4 خرداد 1390 ساعت 10:03  
 نظرات    
 
ش ب 21:53 چهارشنبه 4 خرداد 1390
4
 ش ب
با سلام
ممنون
بازم خوبه گفته بزش را خفه کن نه خودش را
علیرضا احمدی 22:12 چهارشنبه 4 خرداد 1390
6
 علیرضا احمدی
مرسی
جالب بود
حامد رحیمی 22:42 چهارشنبه 4 خرداد 1390
4
 حامد رحیمی
قشنگ بود مرسی
روح اله حیدری 01:09 پنجشنبه 5 خرداد 1390
8
 روح اله حیدری
یعنی واقعا ایرانیا اصالتا" حسود هستن ؟!

راستی داستان قبلیتون زنه از غول چراغ جادو یه مرد ایده آل میخواست حالا هم که از فرشته یه مرد زیبا رو می خواد

فکر کنم روز نوشت بعدیتون نقش زنه اینه که دنبال یه مرد پولدار میگرده :-)

داستاناتون واقعا خنده داره
ممنون
زینب محمدخانی 07:26 پنجشنبه 5 خرداد 1390
5
 زینب محمدخانی
خیلی جالب بود .ممنون
زینب محمدخانی 07:27 پنجشنبه 5 خرداد 1390
5
 زینب محمدخانی
عنوان = بخیل بدبخت
مژگان فدایی 17:20 پنجشنبه 5 خرداد 1390
8
 مژگان  فدایی
ممنون از تمامی دوستان
جناب حیدری کلا داستانای تخیلی دوست دارم ,ایده خوبی بود روش فکرمیکنم.مرد ایده آل زیبای پولدار,واقعا تخیلیه!!!!!! :)
روح اله حیدری 18:08 پنجشنبه 5 خرداد 1390
7
 روح اله حیدری
خانم فدایی فکر کنم با ارائه این ایده دیگه نظرتون در مورد مردها ته بکشه :-)

عنوان برای داستان : چشم داشت به بز همسایه
مژگان فدایی 11:47 شنبه 7 خرداد 1390
8
 مژگان  فدایی
خیرجناب حیدری این داستان سر طویلی داره بنابراین :حکایت همچنان باقیست......
روح اله حیدری 20:35 یکشنبه 8 خرداد 1390
6
 روح اله حیدری
پس وای به حال مرد داستان !
حالا تهش بالاخره چه بلایی قراره سرش بیاد ؟!
مژگان فدایی 14:42 دوشنبه 9 خرداد 1390
7
 مژگان  فدایی
خیلی عجله نکنیدجناب حیدری اجازه بدید به اواسط داستان برسیم حالا تا انتهای اون خداوند بسی بزرگ است ورحمان.
روح اله حیدری 21:32 دوشنبه 9 خرداد 1390
7
 روح اله حیدری
پس ما همچونان منتظریم ...
امیدوارم تهش فیلم هندی از آب در نیاد !